اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

بعد از مدت ها احساس می کنم پاهامو گذاشتم روی خاک!گذاشتم روی زمین..

چیه توی این وجود؟که بدون هیچ چیزی..نمی دونم!

کم می آرم..

بعد از مدت ها پاهامو گذاشتم روی خاک!

سرم گیج میره..درد می کنه..بالاخره شکست و بعد از ۳ماه گریه کردم..بالاخره شکست..گریه از خودخواهیم از تنها بودنم..آره دوست دارم تنها باشم..تنهای تنها..می ذاری؟ نه!همون موقع باز یه موجود آشغال دیگه رو میفرستی بیاد بازم بهم ضد حال بزنه..حس می کنم دستامو جمع کردم توی سینه ام و کم کم دارند می رند توی بدنم..سرم رو خم کرده ام به سمت سینه ام..سرم داره می ره توی سینه ام..فقط تنها باشم..فقط تنها!

بالاخره شکست..روز به روز بیشتر می میرم..روز به روز می میرم..چی باقی مونده؟یه اسم؟۲تا دفتر و هیچ چیز دیگه؟؟

بزن!تیکه بنداز!مسخره کن!آره مگه کار دیگه ای هم بلدی؟نه!فقط آزار...می گم پشیمونم چیکار می کنی؟پشیمون ترم می کنی.. می خندی هر هر می خندی و می گی ضعیفم؟ نه عزیزم من مرده ام!می فررستیشون که پشیمون ترم بکنی؟فایده اش چیه؟

No matter what to do no matter what to say, I can't change what happened..

چشمای مرده ای که دیگه هیچ جا جز سینه ی خودمو نمی بینه..دستایی که جز قلب مرده ی بد بختمو حس نمی کنه..بس کن!این بازی مسخرت رو جمع کن و راحت بذار..

حدودا ۳۰ دقیقه از صفر شدن ساعت میگذره..چقدر شبیه کورنومتره..

خب! دکمه رو زدیم..بدوئید بدویید!...!

خب حالا آروم بشین..حالا از اول..!

یه پالتوی روشن و بلند می پوشم و می زنم بیرون..هوا سوز داره..می ره توی پوستم و من و درونم رو می دوزه و میره..۳۰دقیقه است که باید بدوم..اما هنوز دارم قدم می زنم..بین تاریکی چراغ های خیابون دارم میرم..

تقریبا خیابون تموم می شه و از شهر می رم بیرون..تقریبا تاریکی..

۳۰ دقیقه است که باید قدم بزنم و من دارم می دوم..به نفس نفس افتاده ام.. به درخت سمت چپم تکیه می دم..

دقیقا روبرومه.. صندلیی چوبی..طنابی از شاخه ی درخت آویخته است.. میدونم چرا حلقه ی دار خالیه..جای گردن من اونجاست...

 

این بخشی از یک نوشته است که هنوز نوشته نشده..