نمی خوام باور کنم، و نمی خوام قبول کنم و همچنان فکر حساب گرم دنبال دلیل تراشی ست برای توجیح آنچه که شد و هنوز رهایم نمی کند. می خوام قبول نکنم و با خودم فکر می کنم که این ترکیبی از دو حس بوده که اینچنین حس کردم،اینچنین سرد شده بودم و تو داغ...
ذهنم دلیل می تراشید برای طعمی که بر من رسید... می خواهم نپذیرم.. می ترسم ازتکان هایی که در راه است،تو هم همینطور... می ترسیم از لرزه هایی که آخر می برند و ناتمام، تماممان می کنند..
نمی خواهم بپذیرد فکر حساب گرمان!