سلام ... چهار شنبه می ری نمایشگاه با ۲ تا از دوستات و اول از همه زهیر پائولو کوئیلو! سالن های عمومی رو همه را می بینی ... سالن ۶-۷ میای بیرون که تا حروف ف-ق هست سالن بعدی راهنما نداره چه جالب می ری و می بینی از ن به بعد اینجاست پس ک کجاست؟ به امیر میگم امیر نکنه این نصفه ها که A b c d e fهستند اینا باشند می گه نه بابا اینا اختصاصیه نمی بینی روشون اسم نوشته؟ حرفش منطقی به نظر می رسه گفتم حالا یه لحظه وایسا ... می ری تو و میبینی ای داد بیداد آب در کوزه و ما تشنه لبان گرد جهان می گردیم... بعد از نیم ساعت که انتشارات کاروان پیدا شده یک آقایی که اونجا مسئول باشه بهت می گه زهیر تموم شده بعد از نمایشگاه بیا می خواستم بگم خره تو بعد از نمایشگاه بیا!
بعد میرید انتشارات مس رو با بدبختی پیدا می کنی اما یک دونه از کتاب های گروه های خواننده نیست می پرسی ببخشید کتاب ها کوشند؟ می گن روز اول ریختند همه را جمع کردند با خوشحالی( که نمی دونم چطوری می شه ما خوشحالیم ) میریم سمت هایدا و بعد از ۱۰ دقیقه پیاده روی با دیدن صف هایدا می ریم دنبال ساندویچ هایلا( که نمی دونم از کجا اومده)!تا میرسیم همه ی افرادی که صف هایدا رو دیده بودند می آیند این طرف سریع ۳ تا ساندویچ می گیری و میرید ۳ نفری بالای بالای نشستنه... بعد کیسه رو باز می کنیم می بینیم یک ساندویچ کمه دوباره هلک هلک همه پله هارو میای پایین می ری به یارو می گی آقا یک ساندویچ کم گذاشتی و حالا یارو باور هم می کنه... میریم زیر سایه درخت ناهار بخوریم هوا ابری می شه .... خدا رو شکر خونه ی ما که با نمایشگاه فاصله ای نداره میرم و از کتابفروشی شهرک زهیر رو می گیرم و با کلی کتاب تست و سوال های امتحان نهایی داری بر می گردی ....
آخ چه آفتاب خوبیه یک دفعه سر ساعت ۵ باد و طوفان شروع می شه و با دهن پر شن می رسی به شهرک بعد میای تورو میبینی(چه جمله ای شد

)و بازم کلی ضد حال... آخ بازم چه روز خوبیه...
اخطار اگر به این نوشته نظر ندهید ساعت ۹ شب cpuمغزت می سوزه...