She's standing there,
with every curve of beauty,
And she's real as long as...
I said one word,
And she vanished like
she's never been there before..
انگار دیروز بودُ بحث سر تقارن! گفتم این رو خیلی دوس دارم شاید بکنمش امضام حتا! گف این آخه خیلی متقارنه!
گفتم مگه بده؟ گف ما خودمون رو اینقدر می کشتیم که کارمون تقارن نداشته باشه... و تقریبا بحث تموم شد..
حالا اگه این بچه غول ما برنده شد توی این مسابقه واقعا تقدیمش می کنم به تو ! چون همه ایده اش از تقارن نداشتن آغاز شد!
r back"
قصه ما هم شده اون خرس روی لیوان.. کی میدونه چشه.. ولی یه مرگیش هست..
هی میره سراغ حافظ، حافظ هم بهش می گه هر دفعه بیای همین چیز هارو بهت می گم و باز این باز ی تکرار می شه..
" عکس روی تو چو بر آینه ی جام افتاد**عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد**این همه نقش در آینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود**یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید**کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم**اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار**هر که در دایره ی گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ** آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی**کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت**کانکه شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگرست**این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بد نام افتاد!"
اون شب بارون شدید یک لحظه هم قطع نشد..
رعد و برق راه خواب رو بر همه بسته بود..
نسیم خنکی که بر صورتش می لغزید..
چند ساعت تا شاید حادثه ای تلخ یا شیرین در خاطره ی این سرزمین..
و گرازی که خواب را از چشمان ما دور نگاه می داشت..
مثنکه به پیشواز بهار داریم میریم.. بهاررر!
گاهی چیزی بیشتر از خوشحالی اتفاق می افته، چیزی که باعث می شه نقابت حرف نزنه، احساسات غیر واقعی نسازی تا شبیه بقیه باشی و بین اونها خودت رو قایم کنی .. اون وقت خود خودتی!
... حالا باید چس فیل به دست، بدون نشون دادن احساسی توی صورتم، یواشکی به ته این طیاره ی لعنتی نگاه کنم، به جایی که توی هر دس انداز سرمون دلنگ می خورد به سقفش، به جایی که 4تایی می نشستیم، بیشتر احساس می کردم یه گوشه قایم شده ام.. راجع به همه حرف می زدیم، گاهی س که جلومون نشسته بود رو مسخره می کردیم، آخه دوس پسرش صبح مسافرت پیچوندش.. حرف ها رقص ها..از همه بهتر.. اون 2-3 آهنگ مخصوص کویرشون.. به جایی که از پنجره اش 4 تا شاخه ی خشک رو نگه داشته بودیم، از شتر ها عکس گرفتیم، از خودمون هم عکس گرفتیم.. به جایی که راجع به پوستری که قول دادم هیچ وقت تمومش نکنم حرف می زدیم و نقاشی می کشیدیم.. به جایی که توی اون گرما از خستگی غش می کردیم.. به جایی که توی راه برگشت برات آهنگایی گذاشتم که خیلی سعی کردم همشون رو یادم بونه، ولی نشد.. می خواستم اونها رو هم قاطی بازی ای بکنم که هیچ وقت.. خب.. نشد.. یاد اون موقع که ب بهمون تیکه می انداخت و تو تنها چیزی که برات مهم بود، نرمالیزه کردن خستگی هایی بود که توی عضله های کوچیکت گیر کرده بودند.. باید به همه ی اونها چشم بدوزم و باز هم غمی روی صورتم ننشیند..
؛؛.. آدم نمیتونه برای کسی توضیح بده که با یاد یه مقوله ی عاشقانه در آدم چی می گذره ..؛؛ م.نامجو
انگار فقط چند لحظه گذشته.. انگار همین لحظه بود که.. که...
وقتی بغضم رو قورت دادم، قاعداتن صدای گلوم رو نشنیدی.. داشتی به آهنگی که همنامت بود گوش میدادی.. کاملن جمله ت یادمه.. همون موقع بود.. همون موقع بغضم رو خوردم..
فقط یاد روشنی که از لحظه ای ثبت شده از تو پدید می آید کافیست برای روز ها ...
خاطراتی که در اوج تلخی شیرینی خودش رو داره.. یاد smsای که فرستادم و برای همیشه pending باقی موند.. یاد جواب هایی که باید می دادم و ندادم.. یاد اشتباهی که کردم و...
دیگر راه بازگشتی نیست!
حتا اگر روزی این رو خوندی که می دونم می خونی جوابی بهش نده.. هیچ جوابی!