اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

سلام تا حالا شده با خدا قراری بگذارید؟؟؟ آره منم سر یک چیز خیلی با ارزش با خدا قرار گذاشتم اما من نزدم زیر قولم...
بیخیل...

من نمی دونم چرا این دخترها هم خدا رو می خواهند هم خرما رو ...بابا وقتی چند تا پیشنهاد داری حق نداری همه رو در حالت لنگ در هوا نگه داری و آخر هم بخواهی در عین حال با همه رابطه داشته باشی این یعنی خود بچه بودن و بی ارادگی یک فرد... حالم از آدم های بی اراده به هم می خوره... از همتون...

خدایا دستت درد نکنه خیلی نامردی خیلی...

سلام علیرضا مرسی که منو به دوستات اضافه کردی اولین فرصت جبران می کنم...

ببینم برای من سوال شده بلاگ چیه؟؟؟ یک گوشه ی دنج برای گفتن حرف دلت؟
یک مرکز بزرگ اطلاعات و برنامه ها؟ مرکز مبارزه با آسیب ها ی اجتماعی؟
می دونم نمی خواد بگی بلاگ خیلی عظیم تر از همه ی این چیز هاست... من که عاشقشم...

خدا رو شکر آفتاب شد ... تنهایی توی بارون رو اصلا دوست ندارم...

امروز تمام مدت یک بغض توی گلوم بود ... هر کاری می کردم یاد بدبختی هایی که یک لحظه هم بیخیالم نمی شدن میفتادم... البته یه مقدار زیادی به خاطر فشار درس هم بود اما فقط درس نبود....
بازم همون دو راهی ها این دفعه چند راهه شدم
انگار داری ایکس اُ بازی می کنی یه لحظه غافل شه می بینی همه چی تموم شده چون دیگه زندگی جای برگشتی هم واست نمیگذاره...

دلم واسه ی خودمم تنگ شده...

می دونم باید بیخیل {...} شد مگر اینکه اون به خاطر من تغییر کنه...  چون اگر می تونستم خوذم رو تغییر بدم تغییر می دادم و همین قدر که تغییر دادم خیلیه... اگر فکر میکنی ارزششو دارم پس نوبت توست که شروع کنی...

سرم گیج می ره چون دیگه هیچ چیز نمی دونم و می خوام بزنم زیر همه چی و با خیال ذاحت مثل همه ی بچه های هم سن خودم بچه باشم ... شاید سیگاری شدم شایدم از سیگاری شروع کردم... چند باری هم سعی می کنم خودکشی کنم و موفق نمیسشم ... می رم و هر شبم رو با یکی می گذرونم... ول گرد می شم مست می کنم و هیچی نمی فهمم....
حالم به هم می خوره از این وضعیت حاضرم بمی رم و حتی یکی از این کثافت کاری ها رو تجربه نکنم...

چقدر باید منتظر لحظه هایی باشم که هیچ وقت نمی رسند؟؟؟

می دونی یک بار نوشتم  ًنا مردی درخت سبز و اخم دروغین نهال با این بچه کاری کرد که جنگل را آتیش زد ...ً 

حالا اون بچه بزرگتر شده دوزانو نشسته رو زمین و گریه می کنه شاید اشک شوقه چون تا چند لحظه ی دیگه خودشم توی جنگل می سوزه...

دستم از آینده بد جوری کوتاهه.... واقعا نمی دونم ۵ دقیقه دیگه چی میشه... هیچ کس نمی دونه....بیخیال...

نمی دونم چرا {...} اینقدر خودشو کم می دونه و...نه اینم بیخیال...

اصلا کلا بی خیال ...