اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

Remember that night..

اون شب بارون شدید یک لحظه هم قطع نشد..

رعد و برق راه خواب رو بر همه بسته بود..

نسیم خنکی که بر صورتش می لغزید..

چند ساعت تا شاید حادثه ای تلخ یا شیرین در خاطره ی این سرزمین..


و گرازی که خواب را از چشمان ما دور نگاه می داشت..

جناب حافظ فرمودن:

جناب حافظ فرمودن:

عیشم مدامست از لعل دلخواه.. کارم به کام است الحمدلله

ای بخت سرکش تنگش ببرکش.. گه جام زر کش گه لعل دلخواه

ما را به رندی افسانه کردند.. پیران جاهل شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه.. وز فعل عابد استغفرالله

جانا چه گویم شرح فراقت.. شچمی و صد نم جانی و صد آه

کافر مبیناد این غم که دیدست .. از قامتت سرو از عارضت ماه

شوق لبت برد از یاد حافظ ..  درس شبانه ورد سحرگاه


سپس تاکید می کنه که


گر تیغ بارد در کوی آن ماه .. گردن نهادیم الحکم لله

آیین تقوا ما نیز دانیم لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم .. یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل .. آنگاه توبه استغفر الله

الصبر مرّ و العمر فان .. یا لیت شعری حتام القاه

مهر تو عکسی بر ما نیفکند .. آیینه رویا آه از دلت آه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی .. خون بایدت خورد در گاه و بیگاه


و بعد دوباره افتخار می کنم به اینکه توی این سرزمینم اگر و حتا اگر یک شاعر داشت اون هم حافظ بود..


When you're coming around..

مثنکه به پیشواز بهار داریم میریم.. بهاررر!

Flying!

گاهی چیزی بیشتر از خوشحالی اتفاق می افته، چیزی که باعث می شه نقابت حرف نزنه، احساسات غیر واقعی نسازی تا شبیه بقیه باشی و بین اونها خودت رو قایم کنی .. اون وقت خود خودتی!

What have I done?:(

... حالا باید چس فیل به دست، بدون نشون دادن احساسی توی صورتم، یواشکی به ته این طیاره ی لعنتی نگاه کنم، به جایی که توی هر دس انداز سرمون دلنگ می خورد به سقفش، به جایی که 4تایی می نشستیم، بیشتر احساس می کردم یه گوشه قایم شده ام.. راجع به همه حرف می زدیم، گاهی س که جلومون نشسته بود رو مسخره می کردیم، آخه دوس پسرش صبح مسافرت پیچوندش.. حرف ها رقص ها..از همه بهتر.. اون 2-3 آهنگ مخصوص کویرشون.. به جایی که از پنجره اش 4 تا شاخه ی خشک رو نگه داشته بودیم، از شتر ها عکس گرفتیم، از خودمون هم عکس گرفتیم.. به جایی که راجع به پوستری که قول دادم هیچ وقت تمومش نکنم حرف می زدیم و نقاشی می کشیدیم.. به جایی که  توی اون گرما از خستگی غش می کردیم.. به جایی که توی راه برگشت برات آهنگایی گذاشتم که خیلی سعی کردم همشون رو یادم بونه، ولی نشد.. می خواستم اونها رو هم قاطی بازی ای بکنم که هیچ وقت.. خب.. نشد.. یاد اون موقع که ب بهمون تیکه می انداخت و تو تنها چیزی که برات مهم بود، نرمالیزه کردن خستگی هایی بود که توی عضله های کوچیکت گیر کرده بودند.. باید به همه ی اونها چشم بدوزم و باز هم غمی روی صورتم ننشیند..