اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

تنهایی بد دردیست میدونم که تو هم در آخر دلت همین احساس رو داری وقتی خیره به من نگاه می کنی این رو توی چشمات میبینم

قربونت برم... قربونم بری...

کلی نوشتم همه اش رو پاک کردم دوباره بنویسم...

سر قلبم قمار کردم کار درستی نبود باشه اما قمار رو بردم... چیزی برای از دست دادن نداشتم اگر می باختم احتمالا می رفتم پیش خدا اما قمار رو بردم... اما مثل یه معما می مونی چون نمی دونم الان باید چیکار کنم مثل معمایی هستی که هیچ نشونه ای از حل شدن توش نیست شایدم هیچ پایانی برای معمای تو وجود نداره... می ترسم ... آره می ترسم ... ناپلئون موقع جنگش با کجا بود از ترس پاهاش می لرزید بهش گفتند تو که ناپلئونی داری از ترس می لرزی خاک بر سرت گفت آره پام میلرزه اما می تونم تصمیم بگیرم اما اگه شماها جای من بودید هیچ کاری نمی تونستید بکنید... میترسم از پیشم بری و باز هم اون خط بی نهایت بی هدف بودنم شروع بشه... یک طرف هدف زندگیمه شاید هم آینده ام هست و یک طرف زندگی بیخود قدیمیمه... میترسم... اما با همه ی ترسم می تونم روی پاهام وایسم و تصمیم بگیرم...

ای ول

آخ اینقدر خوشحالم که تونستم بیام توی بلاگم که دارم از خوشحالی می ترکم... بعد از حدود یک ماه بالاخره از فیلتر ها گذشتم و حالا پیش همه دوستای گلم هستم ... کلاس های پیش دتنشگاهیم شروع شد و تازه دارم می فهمم خیلی باید درس خوند... بی خیال چون با کلی فکر های خوب اومدم... این مدت خیالی خوش گذشت مخصوصا که دارم چیز های بیشتری توی دوست داشتن پیدا می کنم...: یک مدت سعی کردم عاشق همه باشم به نظرت شاید احمقانه باشه اما تنها راهی که بتونم وارد دسته ای که عاشقشون بودم بشم همین بود ... بعدا راجع به گروه توضیح می دهم اما هر کاری کردم نتونسم عشقم به چند نفر رو اندازه ی عشقم به بقیه کنم(چون درستش این بود) واسه ی همین سعی کردم عشقم به بقیه رو به اندازه ی عشقم به اون چند نفر برسونم اما .. این گروه ایدهآلیست هستند و من هم همین طورم و برای همین عین توی ریاضی باید حد عشقم به بقیه رو وقتی به سمت عشقم به تو میل می کنه رو حساب کنم... ای بابا چرا اینجوری حرف میزنی؟؟ فکر کنم تاثیر درسه زیاده (امید وارم شب بتونم بیام...)