نگرانم

نمی دونم چرا ولی این دلهره ایست که چشمان تو به من می دهند

نباید آن روز اول به حرف دلم گوش می دادم ولی چیکار کنم که اینطور شده همینه و کاری نمی شه کرد.

وقتشه یه اقدام بکنم الان وقتشه ولی میدونم که نمیشه چون قرار نیست بشه اگه قرار بود بشه تا حالا شده بود مگه نه؟؟؟؟

تنهایی بد دردیست میدونم که تو هم در آخر دلت همین احساس رو داری وقتی خیره به من نگاه می کنی این رو توی چشمات میبینم

میگن اگه خدا چیزی رو به تاخیر میندازه برای اینه که در اون زمان برای آدم اون چیز مناسب نیست پس خفه شو برو برای قلمچی این هفته ات درس بخون