همه روی زمین نشستیم و ورق بازی می کنیم...بلوف
... دقیقا روبروی من نشستی و می خواهم بازی رو با سرباز تموم کنم تا به رقیبم بفهمونم هیچی نیست...
بازی میاد دست من ۳ تا سرباز بلوف میزنم و رفیق رقیبم یکی سرباز می زنه و بقیه همه رد می کنند و ۷تا سرباز می زنم تا هیچ چیزی نمونه...
هنوزم روبروی منی و داری به من نگاه می کنی و دست جدید تازه می خواد شروع بشه و سیل اتفاقاتی که باید بیفته منو کنار تو می شونه...
من باید شروع کنم ؟ با آس شروع می کنم اما بلوفی در کار نیست چون دو تا آس دل بیشتر توی دو تا دست ورق نیست...
اولین چیزی که از این متن به ذهنت میاد رو به عنوان نظر بزن...
من این بازی رو بلد نیستم تا اونو تو ذهنم تصور کنم که بعدش اولین چیزی رو که به ذهنم می رسه بگم
ولی وبلاگ فوق العاده ای داری
خب...خب...یاده دوستام افتادم که باهاشون بازی می کردم!!اون آخری کاره علی بود!!! :)
سلام
جالب بود مثل همیشه.
به من هم سر بزن.
ضمنا اول تیر روز تولدم بود. نمی خوای تولدمو بهم تبریک بگی؟
ممنونم از لطفت.
اگه فرصت بهم دست بده حتما میام پیشت.
موفق و پاینده باشی
سلام!!!آقا یادم رفت ازت تشکر کنم به خاطر تعریفی که کردی!!!علی جون خیلی تعریف شما رو کرده!!!!اگر خواستید من رو تو یاهو ادد کن!!!خوشحال می شم به من افتخار آشنایی بدید!!!
رو دلت قمار میکنی در صورتیکه میدونی برد با تو نیست.....!
گفتی اولین جیز...منم بدون فکر نوشتم....ببخشید اگه دوسش نداری!
من که چیزی نفهمیدم . اما خوب قمار بازی میکنم . میدونی چجوری؟ چون همیشه دست میدم و آخرش میبازم . به نظرم خیلی جالبه . اما همیشه این شعرمو دوست دارم .
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
و نماند هیچش
الا
هوس قمار دیگر.... یا حق هانی ۲۰ ساله