حدود ساعت 3 از خواب بیدار شد هنوز نفهمیده بود از چه چیزی! صدای تگرگی که به شیشه می خورد بهش فهماند که بیرون چه خبرست... پرده را کنار زد و به دور دست ها به تنها نقطه ی روشن این کوه بلند نگاه می کرد...ابر از نقطه خبر هایی داشت ... چیزی بیش از : "یک چراغ، همیشه روشن است!" چیزی بیش از :" چراغ هنوز روشن است..." خبر از اینکه" یک چراغ دنیا را روشن می کند..."
اینو که گفتی تبادل پایه ام خفن
تبادل اینک من هستم
من لینکیدم
فکر کنم که همه دیگه این داستان رو شنیده باشید که یه دختر توی هلند به خاطر توهین به قرآن تغییر شکل داد خوب حالا اصل ماجرا رو ببینید که چیه
ببین به بقیه هم بگو
دیدم به بقیه هم گفتم...