چیزی رو چند قدم عقب تر توی خونه ی قبلی جا گذاشته ام و حالا در به در همون یک ذره آرامش باید خیابون های شلوغ و بی پایان رو بگذرونم... توی نگاه شما در به در ذره ای آرامش باشم و آخر میبینم تنها در آتیش چشمای تو جای من بوده...
آسمون هم میخواد گریه کنه اما ...
تازه می فهمم چه چیزی رو از دست دادم... تازه می فهمم که آرامشم همه چیزم بود و حالا...
مثل دیوونه ها از این سو به آن سو برای آغوشی که از دست دادم...
بر میگردی... دنبال همه چیز و دقیقا همه منتظرن... میای... زمین پر میشه... انگار همه ذوق کردن... حتی دیوونه ی محل...
با وجود همه ی اینا قدر نمی دونم... دنبال چی هستم هم نمیدونم... فقط میخوام همه رو بپیچونی...