تق تق تق !
یکی پشت دره! در رو باز می کنم... نمای دیگری از زندگی!!!
دوباره همه چیز رو زیر و رو می کند و به من می گوید بزرگتر شده ام! بهش می گم آخه من نمی خوام بزرگ شوم چی کار باید بکنم؟
در همان حالی که داره وسایلم رو از پنجره به بیرون پرت می کند میگه: هیچ راه دیگری نداری! باید از اینجا بگذری!
-:بگذرم و بروم سمت کثافت؟ توی دنیایی که همه چیزش رنگ خیانت و بدی دارد؟ من همین جا می مانم!
-:حتا اگر بخواهی هم نمی توانی باید بری توی آتیش و نسوخته بیایی بیرون!
-:اگر نتونستم چی؟
-:خیلی ها نمی توانند تو هم روش!
اتاقم را خالی می کند و با وسایلی جدید تر به پیشم می آید به من می گوید این چند روز دیده است که چه طور توانسته ام در آتش نسوزم به من امید واری می دهد که موفق می شوم اما می دونم که نمی تونم!
صدایی در آسمان پیچید .....دخترکی متولد شد .....معصوم و پاک .....فقط می گریید ....شاید میدانست آدم ها گاهی تاب دیدن مهتاب را ندارند .....ضعیفه میخوانندش .....
دخترک را به سخره میگیرند .....
آهای آدم های خالی از احساسی که مرا از ترس بالیدن .....
ضعیفه میخوانید ..... خود از هر منی ..... ضعیف ترید !
دهان ها را ببندید .....بانویی از جنس مهر آمده است
*همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..
har moghe ke bekhai mitoni inoo motmaennam
سلام
چه خبر از دوست عزیزمون؟؟؟
شرمنده که خیلی کم میام پیشت !!!
نمیدونم چرا تو این دوره زمونه وقت هم مثل وفا کیمیا شده !!!
هرچقدر که سنمون میره بالا گرفتاریامون هم سیر صعودی به خودش می گیره !!!
به هر حال با این فرصت کمی که برام پیش اومد سعی کردم تا جایی که می تونم از مطالب وبلاگت نهایت استفاده رو ببرم.
امیدوارم که تو راهی که در پیش رو داری پیروز و پایدار باشی.
منو هم فراموش نکن ...
به امید دیداری نو ...