اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

سال نو مبارک!

نزدیکیای عیده و می دونم مامانم کجا شیرینی هارو قایم می کنه تا از دست من و خواهرم در امون باشند.وقتی مطمئن می شم که مشغول کارای خونه ست یواشکی می رم توی اتاقشو از زیر تخت یواش جعبه هارو بیرون میارم و یک جوری که معلوم نشه ازشون خورده شده شیرینی هارو می چپونم توی دهنمو سریع فرار می کنم توی اتاقم..

توی گرداب افکارم، هنوز خاطره های سبزی هست!

روی میز وایسادم تا هم قد بقیه ی بشم، نمی فهمم چرا باید بی حرکت همدیگر رو بقل کنیم و به صفحه ی تلویزیون نگاه کنیم و منتظر صدای توپ باشیم!

زیر چشمی بابا رو نگاه می کنم؛از زیر سبیل های پر پشتش که دیگه داره کم کم رنگ می بازه لبخند رضایتی رو می بینم.مامان، خواهرم رو محکم توی بقلش گرفته و چشماش به جایی دور تر نگاه می کنه.می دونم یک جایی دور تر از دیوار های خونه رو نگاه می کنه.

بابا زیر لب دعایی رو می خونه که فقط اولش رو می شنوم..

امسال دوتا ماهی قرمز کوچولو خریدیم،خیلی با من دوست شده اند.منو میشناسند و فقط از دست من غذا می خورند.توی تنگشون بازی می کنند و صدای شلپ شلپ آب بلند می شود.جای چند تا از سنجد ها خالیه!آخه سنجد هم خوش مزه است دیگه..صدای همون دعایی که بابا می خوند از تلویزیون هم بلند می شه و فقط چند لحظه ی بعد...

خونه ی مامان بزرگیناییم و همه دور تا دور نشسته ایم، مامان بزرگ قرآن به دست پیش ما ها میاد و یک صفحه ای رو باز می کنه وما پول رو بر می داریم..

اولین بار نمی دونستم باید برش دارم، الان 3 ساله که دیگه یاد گرفتم که به این می گن عیدی!

نظرات 2 + ارسال نظر
ali یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 17:12 http://2all.tk

salam
kheily ghashang bood :)

سامان یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:16 http://hatraart84.mihanblog

سلام پویاجون
می دونی وقتی مطلبت رو خوندم یاد چی افتادم
یاد جای خالی پدرم که دو ساله نیست که دعای عیدرو با صدای تلویزیون بخونه یا اسکناس عیدی رو از لای قران به ما بده
الان دو ساله که به جای اینکه ما منتظر در زدن اون باشیم تا از سر کار بیاد ولحظه سال تحویل کنارمون باشه ما لباس
می پوشیم میریم پیشش.
خدانگهدارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد