اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

حدودا ۳۰ دقیقه از صفر شدن ساعت میگذره..چقدر شبیه کورنومتره..

خب! دکمه رو زدیم..بدوئید بدویید!...!

خب حالا آروم بشین..حالا از اول..!

یه پالتوی روشن و بلند می پوشم و می زنم بیرون..هوا سوز داره..می ره توی پوستم و من و درونم رو می دوزه و میره..۳۰دقیقه است که باید بدوم..اما هنوز دارم قدم می زنم..بین تاریکی چراغ های خیابون دارم میرم..

تقریبا خیابون تموم می شه و از شهر می رم بیرون..تقریبا تاریکی..

۳۰ دقیقه است که باید قدم بزنم و من دارم می دوم..به نفس نفس افتاده ام.. به درخت سمت چپم تکیه می دم..

دقیقا روبرومه.. صندلیی چوبی..طنابی از شاخه ی درخت آویخته است.. میدونم چرا حلقه ی دار خالیه..جای گردن من اونجاست...

 

این بخشی از یک نوشته است که هنوز نوشته نشده..

نظرات 3 + ارسال نظر
نسترن سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 http://zaneshohardar.blogsky.com

ممنون که به من سر زدی !
این نوشته نانوشته قشنگ بود اما فکر نمی کنی الان چله تابستانه و سرمای هوا معنی نداره؟!؟!

stabber سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:31 http://namnak.ir

به سختی دارم سعی میکنم وارد اون ذهن متوهم نامحدودت بشم ، اگه درست فهمیده باشم این یه جور خواب یا یه توهم خالص، نمی شه واقعی جلوش داد ،
بین تاریکی چراغ های خیابون دارم میرم... هممم ؟!
کاملش کن ، ذهنم سخت نفهمه ! ...

طلایه پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:35 http://talayeh.blogfa.com

nice...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد