نمی دونم!گیجم گنگ وسط یه بیابون بزرگ!نمی دونم!بدون هیچ نشونه ای همه چیز ساده و هیچ چیز نیست!جز زمینی که رویش ایستاده ام!تنها نیستم!می دونم که اینجا هم دنبالم اومده!می دونم که مثل اسباب بازیی که بعد از هفت روز!چرا هفت روز؟یعنی اینقدر زود تکراری می شم؟یعنی اینقدر خالیم که بعد از هفت قصه،می گذاریم کنار؟نه،تویی که همیشه با رنگ سبز ازت گفتم،هفت روز کمه!
زیاده؟آره برای تو که هزار ها عروسک داری،هفت روز زیاده!می خندی..می خندم!تو به من و من به تو!تو به من که چقدر خودم رو بزرگ می بینم و من به تو که چقدر من رو کوچیک می بینی..بیابون و هوای نسبتا خشکشو توی سینم احساس می کنم..روی پاهام می لرزم..زیاده.. دوتا پا برای این زمین خیلی زیاده..باید ترکش کرد..شاید اندازه ی یه آب دزدک پا داشتم..اما چسبیدم به این زمین..
اون دور دور ها دور تا دورم..هر چند درجه ای که هست فقط کوهه.. باز می خندی و من نمی خندم..
شک دارم!اگه از همه چیز مطمئن باشم به یک چیز شک دارم..وجود!
این منم که هستم و تورو آفریده ام؟ یا تو بودنی بودی و ما از تو وجودی گرفتیم؟
نمی دونم! نمی دونم!می خندی و من نمی خندم..
چیه دوست داری بهت بگم کفر نگو ؟
بگم این افکار پوچتو بذار کنار بیا به راه راست !!! راه من !! راه ما !! اما نه , سختیه کار همین جاست , تو همین فکر کرنه , تو همین شک کردنه ! سخته ، بعضی اوقات ترسناکه ! خیلی ، دردناکه !
اما یکی نمی خواد بترسه ! می ره جلو ... می ره جلو .....................
مسخ!
راه راست!خنده ات نمی گیره از گفتن همچین اصطلاح پوچی؟
چرا....؟؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟
شک مرحله ی خوبیه اما ایستگاه خوبی نیست!
همون طورکه گفتم " دوست داری بهت بگم ... " تو اینجوری فک میکنی که من اینجوری فکر می کنم ! هنوز متوجه نشدی که من اونجوری فکر نمی کنم ؟!
من ذره ای دوست ندارم وقتی هیچی نمی فهمی سعی کنی که بفهمی!
و ذره ای هم دوست ندارم بی ربط بشنوم..کلا اشتباهه نوشتن وقتی می دونم که کی قراره بخوندش..!
فکر کنم بهترین چیز این موقع ها یه ببخشید . اگه دوست داری بگم داشتم بی ربط می گفتم و هیچ چیزی نفهمیدم , باشه , هیچ چیز نفهمیدم ، ساری ، حالا مطمئنی که کی قرار نیست این نوشته ها رو بخونه .