آخ که هیچی اندازه یه قهوه ی داغ که یه تیکه شکلات انداختی تهش، لم دادی جلو پنجره و داغ داغ آروم آروم ازش می خوری نمی چسبه..
بوی داغ قهوه زیر دماغم،کلی خاطره که تند و تند رد می شن..گوشه ی یه کافی شاپ دنج،توی سرمای خشک پاییزی..دوس دارم یه بار تنها برم اونجا و بشینم بشینم بشینم تا بندازنم بیرون..
چه حس عجیبی ..چه حس های عجیبی دارم اینروز ها..می دونم مشکل چیه مشکل اینه که خوب خودم رو نمی شناسم..چه حس عجیبی..مث همون نگاهه عجیبه..
بوی داغ قهوه..
حس دلتنگی ای که خواهد موند.. حس دلتنگی ای که خواهد موند..
تلخ تلخ. چه حالی میده. بعد به پشت شیشه کافی شاپ نگاه کنی و منتظر اونی باشی که دلت می خواد بیاد تو و هیچوقت نمی آد . و اگر هم بیاد مال تو نیست.
چرا نمی ره این دلتنگیه؟؟!؟!
سلام