اوایل شهریور ۸۷
آناتما - a simple mistake
و احساس غرق شدگی می کنم...
غرق در صدایت و خنده ات و باور نمی شودم..
می پیچد صدای زیبای خنده ات در فاصله دو باور وجودم... طنین می افکند...
تا نهایتم می افکند و می چرخد... با فکر دوری ات نمی چرخد، گیر دارد، این چرخ روزگار...!
آخرین روزهای تابستان و تابستانی که برایم آغاز شده است، گرمایی که آغاز شده،
شاید حسی که برایم آغاز شده است... شاید... آغاز شده است...
و همچنان می پیچد خنده ای و می لرزد...
دارم می لرزم، از کدوم حس؟ ترس از ارتفاع، ترس از چرخش، شاید ترس از پرواز...
شاید ترس از نگاه...
نمی تونم نگاهم رو ببرم،چشم ِ خیره، به..به چه بگویم؟ خدایانی که آفریدند تو را...
آفریدند نگاهم را و بعد تو را و بعد نگاهم را و بعد...! دوسال هیچ صدایی نبود...صبر برای چیزی که از شادی روی می دهد.. و دو سال هیچ صدایانی نبود.. تنها نگاهم و ناگهان...
می چرخد صدای خنده ات از شادی بین دیواره ها و گوشه ها و همه جای خیالم و
حسی که آغاز می شود، از شنیدن و غرق شدن!
شهریور
یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت..
Think for yourself you know what you need in this life
See for yourself and feel your Soul come Alive tonight
Here in the moment we share, trembling between the Worlds we Stare
Out at Starlight Enshrined, Veiled like Diamonds in time...
Time can be the answer, take a chance...
پویا جونمی. بازیتو با رنگا دوست داشتم.
این بلاگو دیدم از کاراش خوشم اومد یاد تو افتادم. گفتم شاید تو هم خوشت بیاد: http://blog.360.yahoo.com/blog-1dp96c0leqtAvskpRS9OzA--?cq=1&l=1&u=5&mx=157&lmt=5
شاد باشی