اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

وقتی از تو ...

انگار همه چیز اونجور که باید باشه می شه، همه جا روشن می شه و تمام اتفاقات تصادفی به روی مثبت سکه روی می ده..حتا خدا تعجب می کنه..فیلم رو می زنه عقب می بینه نه! کسی هم جر نزده..یه لبخند خوشگل می زنه و لم می ده توی صندلیش و به بقیه ی داستان نگاه می کنه..

وقتایی هم که منفی میاد برا اولین بار توی عمرم.. می دونم که چیزی هست که نمی دونم...

دارم برات تعریف می کنم، تو هم قبول داری... میریم جلوتر می ایستیم...می خواستم اولین بار اینطوری باشه..احساسی که اگر "" توی اتاق نبود و بچه ها پایین، می ترکیدم... هوا تاریک است، بهم از تمرکز میگی.. از تمرکز فقط روی تو و چقدر ناخودآگاه اینکار رو می کردم..فقط تورا می دیدم و دیوار هایی که قرار بود از آسمون بیفته چهار طرف ماشین.. بهت می گم چی توی ذهنم می چرخید و می خندی..دیگه طاقت ندارم و فقط و فقط به تو فکر می کنم و یه دفعه، "" میره توی اتاق و بچه ها پایین.. احساسی که...

دارم برات از "وقتی از تو ..." میگم..برای اولین بار می گم که ماه کامل رو میشمرم و امشب ماه کامله.. آروم نرمی یادت از ذهنم می گذرد و تمام تلاشم رو می کنم تا بگم، تا زیبایی بی نظیرت رو ... نمی تونم فعلی بگذارم نمی تونم صفتی برات بگذارم نمی تونم... سخت شده اند کلمات و ناگهان پسری که آدرسی می پرسد و بعد لحظه ای که آهنگ تغییر وزن زیباش رو به من می سپره و بهت میگم..

" نمی دونم چطوری ممکنه این همه زیبایی یه جا جمع بشه... احتمالن خود خدا هم تعجب کرده!"

نظرات 5 + ارسال نظر
فتانه یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:18

وقتی نمی فهمم دیگران از چی میگن گیج میشم و گیجی اذیتم می کنه!
فقط می تونم بگم اوجش واسه من اینجا بود <ماه کامل رو میشمرم>
شاد باشی پسری @};-

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 22:02

هاه! دیگه نمینویسی چه خبره؟

سامان جمعه 26 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 http://blog.360.yahoo.com/blog-DFBOR2oieqvgKhOUHuQYsCzL

قشنگ بود.لذت بردم

گیلاس دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 21:28 http://www.chimney.blogfa.com

داداشی از اینکه خوشحالی خوشحالم :-*

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 21:17

خودش اومد... مث اون اولا... سعی می کردم جوری حرف نزنم که بحث خاصی پیش بیاد... راستش بازم خودش شروع کرد... اول یه جوری حرف زد که فکر کردم برای اولین بار حقو به من داده. ولی کاملا در اشتباه بودم... آخرشم منو کوبید... مث همون اولا که دستمو رو کرد... که دوسش داشتم.
الان می فهمم دوس داشتنم یه عیبی داره... یه عیب بزرگ... دوس داشتن من در حقیقت دوس داشتن خودم در کنار اون دیگری یه. یه خودخواهی بزرگ.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد