اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

"""این اواخر است، همین نزدیکی... بوی عرق و گرمای یادی، یادی که از پس چند صدای ساده به پیش آمد، غباری از خود بزدود و نشست... آرزویی که همواره باقی می ماند و شکستی دیگر...


جمعه 28/1/88 ساعت صفر و 10 دقیقه

حادثه را قبول ندارم، حادثه برای خلاصی از قبول واقعیت است، حادثه نبود! قبل از خوابیدن یک آهنگ کاملا بی نام و شناس! صداهایی که آرام روز های بهاری دیگر را به یاد من می آورند...

این روز ها به یاد آنچه گذشته است چه سخت می گذرد..

روز به روز آرزوی داشتنت در یاد من بزرگتر می شود و همانقدر افکاری که نمی گذارند، بیشتر!


دوست داشتم بدانی، ... دیرتر خواهم گفت...


من در دنیایی زندگی کردم که از آغاز به شکلی بود که من نمی خواستم... پر از انتخاب هایی در زندگی ام بود که من انتخاب نکرده بودم.. همواره بخشی از من بیمار بود، و ماند، و هست، من و بخشی که در من است و از من نیست... و همواره او جلوی من، وبین من و دیگران.. تو! و تو چه ناخواسته آغازی شدی... می خواستم، بی آنکه بدانم، آغازی شوم.. نرمی یادت میان آن دوذهن من، در تلاش برای گرم نگه داشتن خاطره های نرم و یخ زده ات... و هر روز، و هنوز درگیری از آن من است، محیطی که من را به گونه ای و خواسته ای که مرا به گونه ای دیگر می خوانند... عذاب رنجیده دیدنت.. عذاب رنجاندن آغاز من بود.. و هنوز نمی دانم، واقع بین یا احساس، عاقل یا جوان.. نمی دانم! "ع"! نمی دانم...


دوست داشتم بدانی که، همیشه آرزویت را داشتم، و دارم..

و قصه ای که تمام می شود ."""


این یادداشت را صرفا اینجا گذاشتم که سو تفاهمی را از بین ببرم، امیدوارم اینگونه شود..پ



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد