اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

اعتراض

اینجا هر چیزی آزاده.. از اعتراض تا ..

میدونی که هیچ Bold و رنگی رو بی خودی استفاده نکرده ام..

-:نگرانی نداره، یه جورایی جور دیگه باشه نگرانی داره!

-: منظورت چیه؟

-: ببین، خیلی سادست، تو تنها به دنیا میای، تنها زندگی می کنی و آزاد می میری! قشنگ ترجمه اش از خودش هم بهتره!

{اشاره اش به Live alone,Die Free بود}

ادامه میده : دلیلی ندارم که کل مسیر تنها باشم، آدم تنها راحت تر پیشرفت می کنه.. هر روز هدفش رو می گذاره بالاتر، هر روز زحمت بیشتری می کشه..  آدم آزاد، توی یه نگاه خوشحال می شه از دیدن زیبایی ای که در جنب و جوشه جلوی چشمش.. از رنگ هایی که از پس بیرنگی ها به هم می زنند و به هم می کوبند و می چرخند.. آدم وقتی آزاده، هر لحظه اش خودش است.. بین همه چیز حرکت می کنه و همه چیز رو نگاه می کنه.. هیچ بخشی از بالا خونش رو نمی ده اجاره.. با همه چیز می بینه و فکر می کنه..

-: می دونی توی فکر چی بودم؟

اینکه وقتی تنهام، همش نگرانم، یعنی عادت کرده ام به روزمرگی، انگار یه قرص آرامبخشه که یهو می گذارمش کنار..{ می دونه که به چی اشاره دارم، جفتمون این شعر رو حفظیم، there's so many many thoughts, when I try to go to sleep, but with you I start to feel a sort of temporary peace..}

-: آره، طول می کشه.. یه وقتا باید آروم آروم ترک کرد..

ولی هیچ کس به تنهایی عادت نمی کنه.. یا از دستش زجر می کشن، چون نا خواسته به سراغشون اومده، یا از لحظه لحظه اش لذت می برند، چون خودشون خواسته اند..

جالبه ها!

{خودش حال کرد با چیزی که گفت}

{یه نگاه بهش می کنم، کیفور کیفوره.. همیشه همینطوره، وقتی پشتش به یه چیزی گرمه، انقدر پررو می شه..}

-:می خوای چی کار کنی؟ تو هنوز اون چیزی که می گی نیستی!

-: نمی دونم، یه جورایی هستم، یه جوراییم نیستم.. فعلن دلم می خواد دغدغه ساز نشم، آروم برا خودم زندگیمو بکنم و تصمیمات رو به زمان بسپرم، با اینکه جواب زمان رو می دونم چیه.. شاید چون اون چیزیه که دست دارم بشه، به زمان سپرده ام همه چیز رو..

-: دلت خوشه..

-:آره دلت خوشه..

به خودم میام، احساس می کنم حرف زدن با خودم بسه.. بهتره راه بیفتم، چند دقیقه ای ایه که ثابت وایسادم..

باید راه بیفتم..

نظرات 3 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:24 http://2330.blogsky.com

سلام

ممنون که اومدی به وبلاگم

راستش به کهنهکار بودنت غبطه می خورم. مثه اینکه خیلی وقته اینکاره ای. خوش باشی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:12

خودت می دونی که وختی آدم دختر باشه زیاد اینجا معطل نمی شه و سریع می زنه پست قبلی...
بعد اون وسط هی هنگ می کنه تا «ح» و «ص» و «ع» و «غ»رو حدس بزنه...
بعد تازه یادش میاد که اِاِاِ ... من که پارسال اصن نبودم... زکی!
این یکی پست هم یاد خودم میندازتم...
با این تیکه اش حال می کنم:
جالبه ها!

{خودش حال کرد با چیزی که گفت}

{یه نگاه بهش می کنم، کیفور کیفوره.. همیشه همینطوره، وقتی پشتش به یه چیزی گرمه، انقدر پررو می شه..}
هه هه هه..
خودتی.

حمیدرضا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:41

یعنی عادت کرده ام به روزمرگی: کل این بلاگ یه ور این یه جمله یه ور دیگه...

تصمیمات رو به زمان بسپرم، با اینکه جواب زمان رو می دونم چیه..

هرچی بخوام الان بگم ممکنه قشنگ باشه ولی اونم یه جوراییه تکراریه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد