"حاضرم... شرط ببندم... اولین رابطه ی ... جدی ای که خواهد داشت،... یه مرد 40-43 ساله... ست که یک بار... ازدواج کرده ...و زنش گذاشته رفته..
احتمالا... اتفاقی که میفته... اینه که... سه چهار سالی... باهمن... بعد دیگه کنار نمی یان... و رابطشون تموم می شه... و حدودای 26 سالشه ...و احساس می کنه... دیگه 35 سال رو رد کرده... "
زیر لب اینهارو می خوند و روی کاغذ زرد رنگ همیشگی یادداشت می کرد، آخر سر نامه را تا زد و بست.. ترجیح میداد اینکار رو نکنه، ولی به هر حال اینطوری بهتر بود.. نامه را روی صندلی گذاشت و رفت..
پ.ن. همچنان بخش هایی از نوشته ای که هنوز ننوشتمش میاد توی ذهنم، ترجیح می دم یک جا یادداشتشون کنم تا بعد ها یادم نروند.. این نوشته هم بخشی از اون قصه است..
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی