بچه تر که بودم وقتایی که عصبانی می شدم شروع می کردم به باز کردن پیچ های هر چیزی که به دستم می رسید.. عموما هم اون اسباب بازیم خراب می شد.. یه وقتا بازش می کردم و دوباره مث اولش می بستمش..
اگه بدونی چقدر الان به اون پیچای کوچولو احتیاج دارم.. همشونو باز کنمُ یه فوت کنم توی همه ی این چرخ دنده هاُ همشونو تکون بدم و بکشم روی فرش که خاکشون گرفته شه.. چقدر به اون دست بند نقره ای که از خواهرم گرفته بودم احتیاج دارمُ نکاش کنمُ ببندمش به دستمُ بعد به پامُ بعد به بازوم و بعد بگذارمش توی جعبش.. بعد یه مدت گم بشه و بعد پیدا بشه.. بعد باز گم بشه و دیگه پیدا نشه..
دلم می خواد بعد تمییزکاریُ وقتی پیچ هاش رو می بندم دیگه درست نشه.. دلم می خواد خراب بشه و برا همیشه وقتای ناراحتیمُ بیام سراغش..
کوچولوی عصبانی... خواستی بزنگ.
سلام
چطوری؟
چه خبر؟
شریف چه خبر؟
طبق معمول خیلی خیلی قاطی داری...
جریان دوست دختر چیه؟ راه افتادی؟!!
امیدوارم شناخته باشی
take care
خدانگهدار
چی میگی مرد؟
با کی اشتباه گرفتی؟
دوست دختر چیه این وست هیروویری؟
صادق کیه؟