چیز خوبی آخر این راه نیست و هنوز داریم ادامه ش میدیم..
Whatever happens, I'll leave it all to chance.
Another heartache - another failed romance..
Queen - The Show Must Go On
معمولا آدمها بیشتر از ۴۰ ثانیه حاضر نیستند وقت صرف خوندن یه مطلب احساسی کنند مگر اینکه فضول باشند و فرد نویسنده رو بشناسند اونوقت تا صبح هم می شینند و می خونند..
اینه که این پست به همینجا ختم میشه..
من، موجودی دوپا دارای ریش فراوان.. از همه چیز خسته گردیده، مکانی برای پناه بردن ندارم..
من موجود دوپا نیازمند غار هستم!
آیا تا به حال از ته دل به اوج حماقت خود خندیده اید؟
آیا داری می خندی؟
آره اونوقت این پست کاملا مصداق بارز تو خواهد بود!
"حاضرم... شرط ببندم... اولین رابطه ی ... جدی ای که خواهد داشت،... یه مرد 40-43 ساله... ست که یک بار... ازدواج کرده ...و زنش گذاشته رفته..
احتمالا... اتفاقی که میفته... اینه که... سه چهار سالی... باهمن... بعد دیگه کنار نمی یان... و رابطشون تموم می شه... و حدودای 26 سالشه ...و احساس می کنه... دیگه 35 سال رو رد کرده... "
زیر لب اینهارو می خوند و روی کاغذ زرد رنگ همیشگی یادداشت می کرد، آخر سر نامه را تا زد و بست.. ترجیح میداد اینکار رو نکنه، ولی به هر حال اینطوری بهتر بود.. نامه را روی صندلی گذاشت و رفت..
پ.ن. همچنان بخش هایی از نوشته ای که هنوز ننوشتمش میاد توی ذهنم، ترجیح می دم یک جا یادداشتشون کنم تا بعد ها یادم نروند.. این نوشته هم بخشی از اون قصه است..
چقدر فکر بهش لذت بخشه.. از دور بدویی با تمام سرعتتُ تند تندبا قدم های بلند.. و آخر سر با لگد بکوبی زیر همه چی..
آخ چقدر هوس کردم..
یک رابطه ی خیلی مستقیم بین میزان خر شدن و اعتماد کردن وجود داره!