-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 17:36
امروز تمام مدت یک بغض توی گلوم بود ... هر کاری می کردم یاد بدبختی هایی که یک لحظه هم بیخیالم نمی شدن میفتادم... البته یه مقدار زیادی به خاطر فشار درس هم بود اما فقط درس نبود.... بازم همون دو راهی ها این دفعه چند راهه شدم انگار داری ایکس اُ بازی می کنی یه لحظه غافل شه می بینی همه چی تموم شده چون دیگه زندگی جای برگشتی...
-
دلم واسه ی خودمم تنگ شده...
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 21:43
می دونم باید بیخیل {...} شد مگر اینکه اون به خاطر من تغییر کنه... چون اگر می تونستم خوذم رو تغییر بدم تغییر می دادم و همین قدر که تغییر دادم خیلیه... اگر فکر میکنی ارزششو دارم پس نوبت توست که شروع کنی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 22:37
سرم گیج می ره چون دیگه هیچ چیز نمی دونم و می خوام بزنم زیر همه چی و با خیال ذاحت مثل همه ی بچه های هم سن خودم بچه باشم ... شاید سیگاری شدم شایدم از سیگاری شروع کردم... چند باری هم سعی می کنم خودکشی کنم و موفق نمیسشم ... می رم و هر شبم رو با یکی می گذرونم... ول گرد می شم مست می کنم و هیچی نمی فهمم.... حالم به هم می...
-
چقدر باید منتظر لحظه هایی باشم که هیچ وقت نمی رسند؟؟؟
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 22:24
می دونی یک بار نوشتم ًنا مردی درخت سبز و اخم دروغین نهال با این بچه کاری کرد که جنگل را آتیش زد ...ً حالا اون بچه بزرگتر شده دوزانو نشسته رو زمین و گریه می کنه شاید اشک شوقه چون تا چند لحظه ی دیگه خودشم توی جنگل می سوزه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 14:59
دستم از آینده بد جوری کوتاهه.... واقعا نمی دونم ۵ دقیقه دیگه چی میشه... هیچ کس نمی دونه....بیخیال... نمی دونم چرا {...} اینقدر خودشو کم می دونه و...نه اینم بیخیال... اصلا کلا بی خیال ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 15:47
کلی نوشتم همش پاک شد حال ندارم بنویسم دوباره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 21:52
چت کردم اصلا مخم کار نمی کنه نمی دونم چی قراره بشه... چی باید بشه... چی بشه بهتره... می ترسم ... بابا یک کم هم به من حق بدید نمی دونم چی کار کنم ... بی خیال بگذارید به درد خودم بسوزم من باید جبران همه ی گناهامو بکنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 22:27
یاهو مسنجر یاهو مسنجر یکی دیگر از ابزارهای شیطانی، شیطان بزرگ آمریکا در مسیر هدف بزرگ خود، منحرف کردن جوانان بخصوص جوانان ایرانیست ! این وسیله، ابزاری نیست جز برای گسترش فحشا و بی ایمانی بر روی زمین که خود را پشت نقاب مقدس یاهو مخفی نموده است. در اولین قدم برای دستیابی به این ابزار کثیف ما شاهد تبلیغات وسیع در زمینه...
-
اگر قیامت بشه...
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 21:38
اگه قیامت بشه اول از همه از خودم شکایت می کنم به خاطر همه ی اشتباهاتی که کردم... بعد صبر می کنم هر کس از من شکایت داره بکنه بعد از خود خدا شکایت می کنم می دونم که می گن حق با من نیست اما شاید حق با منه وقتی به خاطر یکی از هر چیزی زدم و آخرش... اما الان فکر نمی کنم اشتباهی کرده باشم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 17:46
گفتن از واقعیت عشق واقعا سخته کی میتونه واقعا یک تعریف کامل از عشق بده؟ که چی؟ آخه چیزی که همه توی دلشون احساس می کنند و می دونند چیست رو چرا تعریف روش بگذاریم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 22:16
سلام آهنگ رو عوض کردم ...قشنگه یه دور گوش کنین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 21:44
دیگه می دونم چیکار کنم! ببین خیلی سادست من تا اونجایی که می شد سی کردم... حالا اگر جرئت راست گفتن نداری منم دیگه کاری باهات ندارم... خیلی متاسفم اما هر روزی و هر ساعتی که تو برگردی منم بر می گردم سمت تو اما بیشتر از این نمی تونم خودمو خورد کنم... شاید تقصیر من بود شاید اولین اشتباه مال من بود اما بقیه اش همش به پای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 16:42
iepop: salam khoobi? iepop: beBn m vasam chi off zade (ghalbam milarze) iepop: nemitoonam begam mesle goli chon omre gol kame...nemitoonam begam ghadde donya dooset daram chon 2nya 2rooze...nemitoonam begam mikhamet chon miri...faghat saket mimoonam ke bebinam to chikar mikay bokoni shayad yek rooz ham befahmi ke man...
-
اعتراض
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 13:37
وضع بلاگ دیدن ما فقط تبدیل شده به تبلیغ بلاگ هامون اگر می خواهید ناراحت بشید بشید نمی خواهید هم نشید... اما واقعا زشته که حتی مطلب دو خطیی که فرد نوشته را نبینیم و فقط بنویسیم؛؛بلاگ خیلی قشنگی داری یک سری هم به ما بزن؛؛ ببخشید یک کمی اعصابم ناراحت بود... همین الان تصمیمم رو قطعی کردم دیگه انتخاب کردم نمی دونم کار درست...
-
تبریک
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:32
برد تیم ملی رو تبریک می گم آقا یک مشکلی برای ای-میل من بوجود اومده : همواره یک نامه نخوانده دارم در حالی که تا آخرین صفحه را چک کردم ولی هیچ نامه ای نبود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 21:16
سلام ... برو بچ کمک راستشو بخواهید سر یک دو راهی یی مونده ام که ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 21:51
هیچی ولی از فروردین ۸۲ گاهی به اینجا میومدم اما فقط از بهمن ۸۳ اش رو دوست دارم اگه راهی پیدا کنم همه اون قدیمی هارو پاک می کنم کسی راه خوبی به ذهنش نمی رسه؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 22:32
ببینید تازه فکر می کنم داره مغزم میاد سر جایش شاید هم داره از جایش خارج می شه اما می خوام فکر کنم... شاید اصلا درست نباشد که ما با هم رابطه داشه باشیم خیلی دلایل هم می تونه این مطلب رو نشون بده ...اگر بیشتر از این گیر بدم دارم با خدا دشمنی می کنم... نمی تونم....
-
سال نو مبارک
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 22:17
به به به صد سال به این سال ها صفا اوردید اومدید عید دیدنی در اولین فرصت میایم بازدید بد جوری سال نویی با ضدحال شروع شده هیچ اتفاقی نمی افته بابا من احتیاج به هیجان دارم... شاید باید به اون حرفی که؛؛ کسی که دوست داری رو ازش بگذر اگر مال تو....؛؛رو اجرا کنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 12:31
چند ساعت بیشتر به یک لحظه نمونده شاید روز ها و روز ها صبر می کنیم برای یک لحظه ...یک دفعه ته دلم خالی می شه که چی می شد اگه الان تو هم اینجا بودی رفتم ۴تا دندون عقلمو یک جا کشیدم و پدرم واقعا در اومد فکر کنید شب ۴شنبه سوری صورت من باد کرده (مثل اینکه یه فندق این ور بود و یه فندق اونور) حالمم که خراب اومده بودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اسفندماه سال 1383 15:35
چند روزی بود کهنمی تونستم وارد بلاگ اسکای بشم فقط مشکل من بود؟؟؟ به هر حال شب میا م کلی بگم بخندید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 20:51
هوا سرد تر و سردتر می شد دیگه وقتش بود وقت حمله به سمت زمین همه از هم خداحافظی می کردند و منتظر فرمان حمله بودند... می خواست اولین نفری باشه که به فرجام خوب یا بدش می رسید... تا صدای حمله رو شنید به سمت پایین پرید داشت با خودش فکر می کرد اون پایین چیه؟ یه دره یه رود خونه یه بیابون یه جنگل یا یه مرداب؟ دلهره ای به دلش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 اسفندماه سال 1383 16:17
آهنگ رو تا چند دقیقه ی دیگه عوض می کنم گوش کنید I wont cry I wont give up I can go back now.. Waking up is knowing who you realy are...
-
راستش رو بخواهی
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 22:23
سلام آقا پسره چتوری رفیق؟ راستشو بخوای من از ۷-۸ سال پیش که یه بچه فنچ بودم و تازه به این شهرک اومده بودیم دوستش داشتم و اون موقع ها دوستی کودکانه مان رو داشتیم... خیلی اتفاقات افتاد کم نبود تا آخر ۲سال پیش رابطه مان مثل این روزها تیره شد و همون موقع با یکی دوست شدم و ۲ سال گذشت اما دوستیمون تبدیل به دوستی عادی شد و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 16:00
نه ولی واقعا برای من ایجاد سوال شده مگه چی هست که تورو توی ذهنم از بقیه جدا می کند مگه چیه که هیچ کس جای خالی تورو نمی تونه پر کنه... می دونم که این چیزیه که سال هاست خیلی هامی پرسند... اما هیچ وقت هم جواب قاطعی برایش نیست... چون جواب برای مغز است نه قلب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 15:30
سلام دوباره یک چند روزی بود نت نداشتم درس ها هم سنگین شده بود نمی شد آپ کنم... کسایی که اون آهنگ رو می خواهند به این سایت مراجعه کنند کلا ۱۱ کیلوبایته اسم فایل هم اسم سازنده اش است(فکر نکنید که نمی شناسمش ها ) Enrique Granados (Oriental dance)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 20:47
سعی می کنم امشب بخش آهنگ هم اضافه کنم بگید آهنگش قشنگ هست یا نه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1383 20:24
وحشتناک ترین چیزی که اتفاق می افته اینه که لحظه ای که به ساعت نگاه می کنی میره دقیقه ی بعدی و من هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 20:25
"Not Like The Other Girls" No more blame I am destined to keep you sane Gotta rescue the flame Gotta rescue the flame in your heart No more blood, I will be there for you my love I will stand by your side The world has forsaken my girl I should have seen it would be this way I should have known from the start what...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 21:43
امروز صبح فهمیدم (ساعت ۶:۳۰) توی زمستون که ۶:۳۰ هوا تاریک بوده اون کسایی که اونور منتظر سرویس مدرسه شان بودند شما ها بودید... چون الان اون ساعت هوا روشنه خنده داره نه؟؟؟ ولی نمی دونی همین یک لحظه ای که تو رو می بینم چطوری به من امید میده... مدرسه داره پدرمون رو در میاره واقعا روز شماری می کنم که عید برسه...