-
I'm not complicated
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 21:58
"I'm not complicated, I'm simply bullshi*!"
-
میدونی که هیچ Bold و رنگی رو بی خودی استفاده نکرده ام..
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 23:15
-:نگرانی نداره، یه جورایی جور دیگه باشه نگرانی داره! -: منظورت چیه؟ -: ببین، خیلی سادست، تو تنها به دنیا میای، تنها زندگی می کنی و آزاد می میری! قشنگ ترجمه اش از خودش هم بهتره! {اشاره اش به Live alone,Die Free بود} ادامه میده : دلیلی ندارم که کل مسیر تنها باشم، آدم تنها راحت تر پیشرفت می کنه.. هر روز هدفش رو می گذاره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1388 20:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA فکر کنم یک سال بود که خفه شده بودم.. این متن دقیقا مال سال پیش همین موقع هاست.. ""نمدونم ترسیدم یا خجالت کشیدم، نمی دونم چی دیدم.. ولی احساس کردم چیزی پاک تر از بادی که روی لبه ی قله می وزه داره جلوم حرکت می کنه.. جرئت نداشتم بهش نگاه کنم، نگاهم کثیفش می کرد.....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 17:22
"""این اواخر است، همین نزدیکی... بوی عرق و گرمای یادی، یادی که از پس چند صدای ساده به پیش آمد، غباری از خود بزدود و نشست... آرزویی که همواره باقی می ماند و شکستی دیگر... جمعه 28/1/88 ساعت صفر و 10 دقیقه حادثه را قبول ندارم، حادثه برای خلاصی از قبول واقعیت است، حادثه نبود! قبل از خوابیدن یک آهنگ کاملا بی...
-
واژه
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 17:09
یکشنبه. 9 تیر 1387 حدودا یک سال پیش و اما متن یادداشت: " ...و من گناه کردم! اولین باری بود که احساس کردم از دین خودم خارج شدم، و من گناه کردم... چند روز بود که هر روز نقاشی توی ساختمونمون بود، امروز رفتند... همیشه همینطوره، می آییم و می روثم، از وقتی اومدیم این خونه سه نفر توی ساختمون مردند، اولی رو کشتند دومی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 20:51
چقدر فکر بهش لذت بخشه.. از دور بدویی با تمام سرعتتُ تند تندبا قدم های بلند.. و آخر سر با لگد بکوبی زیر همه چی.. آخ چقدر هوس کردم..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 19:47
می دونی قضیه چیه؟ قضیه اینه که من هنوز هم می دونم که جرقه ی اول رو من نزدم.. من هنوزم پای ۳ساعت تلفنی که حرف زدیم هستم.. فکر من از ؛؛چه می شد اگر ...؛؛ است و لا غیر! بد بختی اینه که هرجور که حرف می زنم آخرش می خوام بگم ؛؛ خب این اون چیزی که من می خواستم بگم نیست!؛؛ یه جور دست و پا زدنه برا خودم ولی دست و پا هه رو میزنم
-
I'm just a Vagabond Dog..
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 23:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ؛؛.. آدم نمیتونه برای کسی توضیح بده که با یاد یه مقوله ی عاشقانه در آدم چی می گذره ..؛؛ م.نامجو انگار فقط چند لحظه گذشته.. انگار همین لحظه بود که.. که... وقتی بغضم رو قورت دادم، قاعداتن صدای گلوم رو نشنیدی.. داشتی به آهنگی که همنامت بود گوش میدادی.....
-
No Title, No subtitle, No Comments, No fuckin shit!
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 23:24
یک رابطه ی خیلی مستقیم بین میزان خر شدن و اعتماد کردن وجود داره!
-
وقتی از تو ...
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 17:39
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 انگار همه چیز اونجور که باید باشه می شه ، همه جا روشن می شه و تمام اتفاقات تصادفی به روی مثبت سکه روی می ده..حتا خدا تعجب می کنه..فیلم رو می زنه عقب می بینه نه! کسی هم جر نزده..یه لبخند خوشگل می زنه و لم می ده توی صندلیش و به بقیه ی داستان نگاه...
-
از شنیدن و غرق شدن..
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 09:31
اوایل شهریور ۸۷ آناتما - a simple mistake و احساس غرق شدگی می کنم... غرق در صدایت و خنده ات و باور نمی ش و د م .. می پیچد صدای زیبای خنده ات در فاصله دو باور وجودم... طنین می ا ف ک ن د ... تا نهایتم می افکند و می چر خ د ... با فکر دوری ات نمی چرخد، گیر دارد، این چرخ رو ز گ ا ر ...! آخرین روزهای تابستان و تابستانی که...
-
نقل قول از یه دوست، وسط صحبتا
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 15:18
-" خوبه ! "جدا خوبه .. "اینکه بعد از مدت ها یه حس خوب داری.. "حالا مهم نیست به happy ending برسه.. "ولی خیلی حال می ده "خود این احساسه .."
-
Muse - Sing for Absolution
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 19:49
Lips are turning Blue A kiss that can't Renew I only dream of You My Beautiful
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 22:46
فکر می کردم که دیگه سنگ شده م و از اشتباهام ذره ای ناراحت نمیشم..گندی که زده بودم.. کاش می فهمیدی.. یه ضعف گنده دارم اونم اینکه اگه از یه مشکل بترسم ، به جای وایسادن به جای اینکه جلوت می ایستادم و دااااد می زدم که ش اینجوری نبود..خدایا×!خدایا وحشتناکه.. شبای بی خوابی شبایی که چشام تا صبح خیسه وحشتناکه..اونم منی که مث...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 22:35
نه من آدم می شم نه تو خدا! بیا جمع کنیم دو تایی تا خراب نشده بریم..
-
:-؟
جمعه 21 تیرماه سال 1387 13:23
جالبه ها!اون موقع که دوست بودیم هیچوقت عکست توی لیست 10 تای 360م نبود..نه بلاگ هام رو می خوندی نه چیزی.. حالا که بهم زدیم همیشه ی خدا جزو 10تای اولی! تو شاهکاری!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 19:06
سعی کردم تنها بمونم..حتا خدارو بگذارم لب تاقچه یک کم خاک بخوره..ببینه تنهایی چه حالی داره..کمک نگیرم٬اما نمی دونم چی شد..هیچ چیز نشد!اما یه سوراخای سیاهی توی روحم ظاهر شد٬خوب خوب می شناسمشون..
-
all alone
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 23:02
سلام تنهایی، چند ماهیه که گاه و بیگاه میای پیشم از وقتی رفت..تا 4 ماه دیگه م پیشم هستی..شایدم بیشتر.. کاش هیچوقت اینارو نخونی کاش هیچوقت تا روز برگشتنت ندودنی که یه قطره اشکم نریختم و تا روزی که برگردی بغضم رو می خورم..نمی دونم روزی که برگردی چقدر گریه می کنم..نمی دونم..اندازه ی 1سال دوریت.. همیشه تو زندگیم آرزوم بود...
-
گم..
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 21:38
نمی دانم کیستم.. و گم شده ام در رفتار هایی که نمیشناسم و غافلگیرانه حرکتم می دهند گنگ میان هیچ و هیچ.. گم،گنگ و نمی دانم .. از هیچ مطمئن و بر هیچ استوار.. و هر شب باید این رویا رو ببینم..بادی که می وزد و دو سر چادر پهن شده ی این سرزمین رو میگیرد و جمع می کند و می برد..و قصه تمام!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 00:07
روز تولدم،شروع شد با بغض و تهوع..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 19:15
هر چیزی دفعه اولش افتخاره!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 21:27
نمی خوام باور کنم، و نمی خوام قبول کنم و همچنان فکر حساب گرم دنبال دلیل تراشی ست برای توجیح آنچه که شد و هنوز رهایم نمی کند. می خوام قبول نکنم و با خودم فکر می کنم که این ترکیبی از دو حس بوده که اینچنین حس کردم،اینچنین سرد شده بودم و تو داغ... ذهنم دلیل می تراشید برای طعمی که بر من رسید... می خواهم نپذیرم.. می ترسم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1387 16:57
احساس می کنم بیشتر از اینکه قالب باشم، شدم مایع توی قالب.. حس بدیم نیست!
-
خاطرات
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 14:26
دم عیده..می دونی احساس می کنم باید همه چیز رو یه تکونی داد..ولی چیکار کنم وقتی با خوندن حتا یه جمله از روزای قدیمی..یاد اون تویی که هنوز زنده بود..یاد همه ترس ها.. دوری کردن ها.. نور ها.. چطوری تکون بدم خاطراتی که با یه یاد دوباره تازه ی تازه می شن؟ چیکار کنم با روزگاری که ازش پشیمونم؟
-
این فقط نظر منه..
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 16:23
احتمالن این بلاگ رو نمی خونی.. یا این حال می نویسم تا بدونم که یه جا داد زدم حرفمو.. : خیلی بهتره که به جای جمله ی "اینم می گذره" بگی "من پای اشتباهم وایسادم" خودتم که می دونی من آدم مغروریم..تو هم که اینطوری.. پای اشتباهت وایسا..
-
یه سوالی برام پیش اومده
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 22:36
یه سوالی دارم، عادت کردن به چیزای خوب هم، بده؟
-
راهی پر از قرمز روشن
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 11:54
هیچ وقت شروع نوشتن برام اینقدر سخت نبوده.. نمی دونم از کجا شروع کنم.. فقط چند دقیقه گذشته.. نمی خوام این حس این گرمی ازم دور بشه..ولی سرمای هوا این گرما رو با خودش می بره.. نمی دونم چیکار کنم..حضورت... و حالا دنبال این گرمی می گردم.. لابلای شاخه ها،برگ ها و خیابون ها و شاید ایستادن توی اتوبوس..سرم رو گذاشته ام روی...
-
دیگه ...
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 00:21
دیگه چهرم احساسم رو نشون نمیده..وقتی تو نگام تشکر باید باشه یه جور تعارف مردنی زنده میشه..وقتی می خوام با یه صدای محکم پشت یکی وایسم..ته ته گلوم ته صدام یه چیزی میلرزه..حتا وقتی می خوام چیزیرو تایید کنم..انگار گردنم خوب حرکت نمی کنه..می خوام رد کنم می خوام بگم هستم..میخوام نباشم..و وقتی می خوام بترسم،یه خودخواهی توی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مهرماه سال 1386 22:07
آروم آروم..خیلی یواشکی..بدون اینکه کسی متوجه بشه..خستگیی میفته رو چهره ام.. خسته تر از داد زدنم..خسته تر از حرف زدنم..خسته ی خسته..معتاد بدون مواد..وقتی یک کم احساس بهم می رسه یه لبخند می زنم و بعد تموم می شه..کاش یک کم امید بود..باز مث قدیما خودم رو بغل می کنم که تنها نباشم..می شینم یه گوشه و غرق فکرایی می شم که...
-
قهوه
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 19:50
آخ که هیچی اندازه یه قهوه ی داغ که یه تیکه شکلات انداختی تهش، لم دادی جلو پنجره و داغ داغ آروم آروم ازش می خوری نمی چسبه.. بوی داغ قهوه زیر دماغم،کلی خاطره که تند و تند رد می شن..گوشه ی یه کافی شاپ دنج،توی سرمای خشک پاییزی..دوس دارم یه بار تنها برم اونجا و بشینم بشینم بشینم تا بندازنم بیرون.. چه حس عجیبی ..چه حس های...